البته به بعضی از این سؤال ها جواب هایی داده اندکه در این جابه آن هااشاراتی مختصرمی کنیم:
۱-۹- دکارت: دراصول جایی برای حجیّت نیست. اصول راباید با تفکّر و تحقیق خودمان پیداکنیم. در اصول شناسایی از جمله اینکه معرفت فطری است یا تجربی وهمچنین در مبانی اخلاقی هرکجاکه بحث ،بحث اصولی باشد،دکارت می گویدحجیّت راه ندارد.چون ما بایداصول را با تحقیق تشخیص بدهیم و پیداکنیم. در فروع که قضیه گسترش پیدا می کند در خیلی مواقع به نظر دکارت می توان مقلّدبود. خیلی ها از جمله ابن رشد، محمدبن زکریای رازی و ابن سینا(غیراز بحث معادجسمانی که تعبدی قبول کرده) قائل به حجیّت در اصول نیستند.
۲-۹- متکلّمین: این گروه عقل را تسلیم ایمان میکنند و«حجیّت» را به عنوان یک منبع مستقل غیر ازآن منابع چهارگانه که ذکرکردیم می دانند وگفته اندکه یک منبع شناسایی نیز«حجیّت» است که البته این حرف درستی نیست؛ زیرا حجیت نوعی شناسایی نیست بلکه خودش منتهی می شود به اینکه اگرامورفیزیکی وطبیعی باشد از طریق تجربه فهمیده می شودودرغیراین صورت از طریق استدلالهای عقلی درک می شود.
بند دهم ـ رابطه ی روش شناسی و نظریه
همان گونه که هستىشناسىها، معرفتشناسىها و هدفهاى معرفتى گوناگون در شیوههاى عام معرفت و همچنین در وسیعترین سطح، در روششناسى تأثیرگذار هستند، نظریههاى مختلف علمى در شیوه و روش محققین براى شناخت موضوعاتى که نظریات ناظر به آن ها هستند تأثیر مىگذارند. هر نظریه اجتماعى و یا سیاسى به تناسب نگاهى که به موضوع مورد مطالعه خود مىکند، زمینهی استفاده از روشهاى کمّى و یا کیفى مناسب و سازگار با خود را ایجاد مىنماید. برخى از نظریّات جایى براى استفاده از روشهاى کمّى باقى نمىگذارند و بعضى دیگر مسائل کیفى را نیز به افق امور کمى تنزل مىدهند. اگر در تشبیه علم به ارگانیسم زنده، نظریّه در حکم قلب علم دانسته شود، روشى که در هر علم به کار مىرود. در حکم سیستم و شبکه عروق است که ارتباطات قلب را با حوزههاى مختلف علمى و موضوعات مربوط به آن ها حفظ مىکند. همان گونه که هر قلب مقتضى رگها و عروقى مناسب با خود است هر نظریه در کاربرد خویش روشهاى ویژه خود را طلب مىکند. [۴۱]
بند یازدهم ـ تعامل روششناسى و علم
تعامل روششناسى با علومى که روش آن ها موضوع دانش منطق و روششناسى است تعاملى دو سویه و دیالکتیکى است. علوم برخى از مبادى و اصول موضوعهی روششناسى را تأمین مىکنند و روششناسى راه و شیوه صحیح اندیشه را به آن ها مىآموزد و بدین ترتیب هریک از این دو به غنا و گسترش مباحث دیگرى مىافزایند. ویژگى این تعامل از دیرباز مورد توجه متفکرین و منطقدانان دنیاى اسلام بوده است. آنان کوشیدهاند تا این تعامل را به گونهاى سامان بخشند تا مصون از برخى مشکلات روششناختى نظیر دور باشد. اصول اوّلیهی منطق، گزارههایى هستىشناختى است که از فلسفه اخذ مىشود نظیر مبدأ عدم تناقض که به استحالهی جمع اجتماع و یا ارتفاع هستى و نیستى حکم مىکند، و این گونه اصول از زمره اوّلیاتى است که فلسفه در وصول به آن ها نیاز به تلاش علمى ندارد، هر راهى را نیز که فیلسوف در تبیین این اصول مىپیماید، براى اثبات اصل آن ها نمىباشد. بلکه در اثبات وصف آن ها نظیر وصف بداهت و اوّلى بودن است. برخى از گامهاى نخستین منطقى نیز نظیر منتج بودن شکل اول، بدیهى اوّلى است. فلسفه در مراحل نخستین با بهره گرفتن از اصول اولیه منطقى، اصول موضوعه و گاه موضوعات نوینى را براى کاوشهاى منطقى تهیه مىکند. و روششناسى با بهره گرفتن از آن اصول به افقهاى جدیدى از معرفت راه مىیابد و بدین ترتیب تعامل مستمر روششناسى و علوم در سطوح مختلف ادامه پیدا مىکند.[۴۲]
بند دوازدهم ـ روششناسى و فلسفه
سطوح مختلف معرفت، لایههاى طولى روششناسى را به دنبال مىآورند، و لکن بنیانهاى فلسفى، هستىشناسىها و معرفتشناسىهاى گوناگون، انواع مختلف روششناسى را که در عرض یکدیگر و یا در تقابل با یکدیگر مىباشند پدید مىآورند. منطق صورى یک روششناسى عام و گستردهاى است که از مبناى فلسفى و معرفتشناختى حکمت مشاء استفاده مىکند.[۴۳] منطق دیالکتیکى هگل نوع دیگرى از روششناسى عام است که از مبانى فلسفى او بهره مىبرد. این منطق، در رشتههاى مختلف علمى، هم نظریات مناسب با خود را به دنبال مىآورد و هم روشهاى خاصى را که در ذیل روششناسى عام آن قرار مىگیرد تولید مىکند. منطق علمى بیکن یک روششناسى عام علمى است که از مبناى معرفتشناختى او که حسگرایى است بهره مىبرد، برخى از روشهاى هرمنوتیکى معرفت نیز روشهاى عامى هستند که از مبناى معرفتشناختى خود استفاده مىکنند. هریک از روشهای مذبور الزامات بعدى را در سطوح و لایههاى جزئى و خاص و همچنین توصیههاى سازگار با خود را نیز به ارمغان مىآورند.[۴۴]
فصل دوم
رویـکرد فـلـسـفـی
بنداول – انواع رویکردها
رویکردهای پژوهشی، یعنی این که پژوهشگر با چه موضعی به پژوهش درباره ی یک مسئله یا موضوع یا متن می پردازد،به اعتباری به دو نوع درونی و بیرونی و به اعتبار دیگر به تک منظری وچند منظری تقسیم می شود:
۱-۱-رویکرد درونی وبرونی: گاهی پژوهشگراز منظریک معتقد و بازی گر به توصیف و توجیه وتبیین چیزی می پردازد که در این صورت آن راپژوهش درونی گویند.اما گاهی پژوهشگراز نگاه یک غیرمعتقد و تماشاگر محض به توصیف و توجیه و تبیین آن چیزاهتمام می ورزد که در این هنگام آن پژوهش برونی نامند.[۴۵]
پژوهش درونی جانب دارانه و تعصب آلود و از روی حبّ و بغض، و پژوهش برونی بی طرفانه وبی غرضانه است.امروز پژوهشی را علمی می خوانند که تماشاگرانه وبیرونی و خالی از تعصب و جانب داری باشد.محقق با چنین رویکردی بسان عالم علم تشریح است که نمی گوید:بایدفلان استخوان دراینجاباشد یابایدفلان استخوان دارای این حجم و وزن وشکل باشد؛بلکه همان چیزی راکه مییابد، توصیف میکند.غرض اووصف حقایق است،نه وضع قواعد.[۴۶]
لزوماًًهرمعتقدی جانب دارانه وهرغیرمعتقدی بی طرفانه تحقیق نمی کند.معتقدمی توانددرعین اعتقاد به آموزه ای بی طرفانه به بررسی آن بپردازدوآن منوط به این است که نخست،همه ی دیدگاه های موافق و مخالف و ادله ی آنان را چنان که هست،توصیف کندوسپس به نقدآنها روی آورد.[۴۷]
اغلب پژوهشگرغیرمعتقد چنان که شایسته است،به همه ی ابعادموضوع اشراف علمی پیدا نمی کندو لذابه تفسیر درست آن نایل نمی آید؛چنان که یک غیرمعتقدنمی تواندسوز و گدازیک شیعی را درسوگ امام حسین(ع)به درستی درک کند؛زیرا او نمی تواندبا یک شیعی همدلی داشته باشد.
۲-۱- رویکرد تک منظری وچندمنظری:
بسیاری از موضوعات درعلوم مختلف ویادریک علم ازیک دیدگاه های مختلفی موردبحث قرارمی گیرد.پژوهش تک منظری آن است که به مباحث مطرح دریک علم یایک دیدگاه بسنده شود.