دیدگاه هوشمندی بازار
کوهلی و جاورسکی در سال ۱۹۹۰ یک تعریف رسمی برای بازارگرایی ارائه دادند که از سه عنصرکلیدی زیر تشکیل شده است:
۱٫ ایجاد هوشمندی
۲٫ توزیع هوشمندی
۳٫ پاسخگویی
کوهلی و جاروسکی(۱۹۹۰) به وجود آمدن هوشمندی بازار از بازارها را تأیید میکنند. سازمانها نیاز به بررسی اطلاعات درباره نیازها و خواسته های مشتری دارند همان گونه که رفتار و اقدامات رقبا را بررسی میکنند. بعلاوه کوهلی و جاروسکی(۱۹۹۰) دامنه اقدامات تولید اطلاعات را وسیعتر نموده تا شامل ملاحظاتی درباره عوامل بازار بیرونی مانند رقابت، فناوری و قوانین و تمامی ترجیحات. ایجاد هوشمندی بازار می تواند بواسطهی روشهای درونی و بیرونی انجام شود. اطلاعات باید در واحدهای سازمان ایجاد شوند. توزیع هوشمندی بازار به معنای پراکنده سازی اطلاعات در سازمان میباشد. بخصوص اینکه هوشمندی بازار باید در تمامی بخشهای سازمان گسترش یابد، حال از طریق کانالهای رسمی یا غیر رسمی و به صورت عمودی و افقی باید در سازمان جریان یابد. پاسخگویی به اقداماتی که برای پاسخ به هوشمندی بازار در مراحل قبل اتخاذ شده است، بر میگردد. شرکتهای بازارگرا باید به بازار از طریق انتخاب بازار هدف، طراحی و پیشنهاد محصولات جدید و تولید و توزیع و ارتقای محصولات و خدمات، پاسخگو باشد(نورحیاتی و عبدالطلیب،۲۰۱۰)
دیدگاه فرهنگ بازارگرایی
نارور و اسلاتر برای عملیاتی ساختن مفهوم بازاریابی دیدگاه متفاوتی را ارائه دادند. آن ها بازارگرایی را یک پدیده رفتاری میدانند که ازسه جزء زیر تشکیل شده است:
۱٫ مشتری گرایی
۲٫ رقیب گرایی
۳٫ هماهنگی بین بخشی
دیدگاه فرهنگی بازارگرایی بر این ایده استوار است که مفهوم بازاریابی و بازارگرایی مفاهیمی یکسانند(شاپیرو،۱۹۹۸) با این حال، مفهوم بازاریابی، محرک سازمان های بازارگراست. این امر بدین خاطر است که شرکتهای بازارگرا طبق بررسی های دریهر(۱۹۹۴) بواسطهی عوامل فردی تأثیر میپذیرد و توسط ویژگیهای سازمانی مانند اهداف، راهبردها، ساختار، سیستم و فعالیتها هدایت می شود. بعلاوه نارور و اسلاتر(۱۹۹۸) بیان میکنند فرهنگ بازارگرا بیانیهای از تمامی باورها درون سازمان است. دشپاند و وبستر(۱۹۸۹) و دشپاند و همکاران(۱۹۹۳، ۲۰۰۰) از طریق دیدگاه فرهنگی، بازارگرایی را بررسی نموده اند. مفهوم مشتری گرایی آن ها مجموعه ای از باورهایی که علایق مشتری و سپس دیگرا سهامداران را در درجه اول اهمیت قرار میدهد را توصیف می کند که این امر با دیدگاه نارور و اسلاتر(۱۹۹۰) هماهنگی دارد(همان).
“قلب بازارگرایی، مشتری گرایی است”(نارور و اسلاتر،۱۹۹۴، ص۲۲). مشتری گرایی به عنوان شناخت نیازها و ارزشهای کلی مشتری بیان شده است. مشتری مداری، دانشی درباره مشتری و نیازهای اوست بویژه ابزاری برای خلق ارزش برتر برای آن ها است. مهمترین جنبههای کلیدی رویکرد مشتری گرا (تمرکزبرمشتری) عبارت است از: توسعه ارتباط با مشتری، تحقیق، تفحص و کنکاش نیازهای مشتریان، تعهد اعضای سازمان نسبت به مشتریان، ارائه خدمات با ارزش به مشتریان، تمرکز بر رضایت مشتریان، اندازه گیری و گزارش رضایت مشتریان، ارائه خدمترسانی مطلوب و مازاد (بیش از انتظار) به مشتریان. تمرکز بر نیازهای مشتری به شرکت این اجازه را میدهد تا ارزش افزوده بالاتری را تأمین کرده و بدین ترتیب منجر به سطوح بالاتری از رضایت مشتری میشود (دیبرل[۶۲]،۲۰۱۱).
بعد مهم بازارگرایی مشتری مداری است که شامل ۴ استراتژی است:
الف. درک مشتری و متعهد بودن به وی؛
ب. خلق ارزش برتر برای مشتری؛
ج. تشویق نظرات و شکایات مشتری(احمد زبال، گودوین[۶۳]،۰۱۲۲).
رقابت گرایی به عنوان جز دوم بازارگرایی سبب ایجاد فرصتی برای مقایسه با شرکتهای دیگر می شود برای مثال با عرضهکنندگان. رقیب گرایی دانشی است درباره رقیب که به شرکت اجازه میدهد درباره رقبا، نقاط قوت و ضعفشان اطلاع به دست آورند و در نهایت هماهنگی بین بخشی به هماهنگی منابع مختلف شرکت برای خلق ارزش برتر برای مشتریان، مربوط می شود. برای رسیدن به این مزیتها، سازمان به یک فرهنگ سازمانی مناسب بازار نیاز دارد(نارور و اسلاتر،۱۹۹۰؛ ۱۹۹۸، ۱۹۹۹) به طوریکه بتواند دانش مورد نیاز درباره مشتریان را به دست آورده و پاسخی مناسب به نیازهای مشتری ارائه دهد(زارکو، رویز و یوستا[۶۴]، ۲۰۱۱).
دیدگاه بازاریابی استراتژیک
روکرت[۶۵] نیز همانند کوهلی و جاورسکی و نارور و اسلاتر هنگام تعریف بازارگرایی بر واحدکسب وکار تأکید نمود تا برشرکت یا بازار به عنوان واحد تجزیه وتحلیل. این دیدگاه پیرو تحقیقات قبلی واکر [۶۶]وروکرت میباشد (واکر و روکرت، ۱۹۸۷). بر اساس این دیدگاه، اولین بعد بازارگرایی این است که مدیران از محیط بیرونی، برحسب مجموعۀ اهداف، اطلاعات جمع آوری کرده، آن را تجزیه و تحلیل و تفسیر مینمایند تا ازاین طریق بتوانند به تخصیص منابع مطلوب دست یابند. دومین بعد بازارگرایی طراحی برنامۀ عمل یا اجرای استراتژی تمرکز بر بازار و مشتری است. این بعد یک فرایند برنامه ریزی استراتژیک است که به نیازها و خواستههای مشتری و تدوین استراتژیهای خاص جهت برآوردن آن تأکید میورزد. بعد سوم مربوط به اجرای استراتژی بازارگرایی است. در این بعد اقدامات سازمان جهت عملی ساختن و برآوردن نیازها و خواستههای مشتری مشخص میشوند.
دیدگاه مشتری گرایی
دشپند[۶۷] و همکارانش بازارگرایی را همان مشتری گرایی میدانند و معتقدند که رقیبگرایی میتواند متضاد مشتری گرایی باشد و باید به جای استفاده از لفظ بازارگرایی از لفظ مشتری گرایی استفاده نمود. زیرا در مفهوم بازارگرایی تمرکز بر رقبا است نه مشتریان. آن ها موافق هماهنگی بین بخشی هستند زیرا آنرا مربوط به مشتری گرایی میدانند. آن ها مشتری گرایی را قسمتی از فرهنگ سازمانی میدانند که می تواند مشتری گرایی را به عنوان یک ارزش تقویت کند. نظر دشپند و همکارانش مشابه نظر نارور واسلاتر است که بازارگرایی را موضوعی فرهنگی میداند که:
۱٫ معیار سودآوری و حفظ ارزش برتر برای مشتریان جز بالاترین ارزشها درسازمان محسوب می شود و مشتریان نسبت به سایر افراد ذینفع ارجحیت دارند؛
۲٫ هنجار رفتاری کارکنان و مدیران بر اساس توسعه سازمانی و پاسخگویی به اطلاعات بازار شکل میگیرد.