زوهار و مارشال عقیده دارند که همه هوشهای دیگر زیر مجموعه های این سه نـوع هوش کلی(بهرههوشی- هوشهیجانی (عاطفی) و هوش معنوی) تلقی شوند. هوش مدل که مبتنی بر تفکر خطی مغز است، همان بهرههوشیIQ است و مناسب حل مسائل ریاضی ومنطقی میباشد. دومین نوع هوش که همان هوشعاطفی است و به افراد کمک میکند تا عواطف و احساسات خو و دیگران را مدیریت کند. هوش معنوی نیز به عنوان سومین نوع هوشی مبتنی بر تفکر و وحدت بخش مغز است(فرهنگی، فتاحی، واثق و فرهنگیان، ۱۳۸۸).
میانهی سال ۱۹۹۰ گلمن به پژوهش درباره هوشهیجانی و بهرههیجانی و هوش عمومی پرداخت و خاطر نشان کرد که بهرههیجانی نیاز بنیادی برای به کارگیری بهرههوشی است. توجه به هیجانها و کاربرد مناسب آن ها در روابط انسانی، درک احوال خود و دیگران، خویشتنداری و همدلی با دیگران و استفاده ی مثبت از هیجانها در اندیشه و شناخت، موضوع هوشهیجانی است(مایر و سالووی، ۱۹۹۷).
گلمن(۱۹۸۹به نقل از رجایی،۱۳۸۹)، هوشهیجانی را یک سازه کلی میداند که میتواند علت موفقیت فرد در جنبههای مختلف زندگی باشد. او بیان کرد افراد که احساساتشان را به خوبی کنترل میکنند و به طور هوش با دیگران برخورد مینمایند زندگی پر محتوای تری دارند.
الگوی هوش هیجانی از نظر سالووی و مایر:
مفهوم هوشهیجانی که در آغاز توسط سالووی و مایر مطرح شد تفاوتهای فردی را در چگونگی استدلال درباره احساسات خویش روشن میسازد و هوشهیجانی به عنوان توانایی، عبارت است از ظرفیت درک، ابراز، فهم، کاربرد، و مدیریت(مهار) هیجانها در خود و دیگران. هوشهیجانی را شامل توانایی تشخیص درست هیجانها و عواطف دیگران و پاسخ متناسب به آن ها و همچنین برانگیـختن،آگاهی و نظم بخشیدن وکنترل پاسخهای هیـجانی خویشتن میدانند.
بر خلاف گلمن، بار–آن، سالووی و همکارانش “هوشهیجانی”را صرفا مجموعهای از تواناییهای غیرشناختی و مجموعهای از رگههای شخصیتی نمیدانند بلکه بهعقیده آن ها توانایی افراد در مقابل سازگاری با رویدادهای زندگی به همکاری در هم تنیده ظرفیتهای عقلانی و هیجانی وابسته است(سالووی، مایر، کارسو ۲۰۰۰).
سالووی (۲۰۰۲، به نقل از رجایی،۱۳۸۹). عنوان کرد هوش انسان متشکل از مجموعه محدودی از قابلیتهای شناختی نیست بلکه جنبهای هیجانی نیز میتواند در آن مطرح باشدهوشهیجانی را شامل توانایی برای تشخیص درست هیجانها و عواطف دیگران و پاسخ مناسب به آن ها همچنین برانگیختن آگاهی و نظم بخشیدن و کنترل پاسخهای هیجانی خویشتن میداند نظریه هوشهیجانی مایر و سالووی جزء نظریهپردازی توانایی میباشد این نظریه پیشنهاد میکند هوشهیجانی میتواند به چهار شاخه تقسیم کرد: اولین شاخه، احساس و بیان هیجان است که بازشناسی و طرح نمودن اطلاعات کلامی و غیرکلامی از سیستم هیجانی میباشد(به معنای توانایی مواجهه سازگاری با هیجانات مخالف یامنفی با بهره گرفتن از شیوه های خود تنظیمی که شدت یا طول مدت حالات جنین هیجاناتی را بهبود بخشیده و نیز قابلیت ایجاد شرایط لذت بخش برای سایر افراد و پنهان کردن هیجانات منفی خود به منظور اجتناب از آسیب رساندن به احساسات شخصی دیگران را دربر میگیرد
شاخه دوم، تسهیل تفکر، به وسیله هیجان میباشد و عبارت از به کارگیری هیجانها به عنوان قسمتی از جریان شناختی مانند خلاقیت و حل مسئله میباشد.
شاخه سوم، فهم، ادراک هیجانی میباشد که شامل پردازش شناختی هیجان است که عبارت است از: بصیرت و معلومات به دست آمده در مورد احساسات(به مفهوم توانایی تشخیص و فهم هیجانات خویشتن و سایر افراد بر اساس سرنخ های موقعیتی و بیانی که معنای هیجانی آن ها با توافق فرهنگی همراه است..
شاخه چهارم، اداره یا تنظیم هیجانها، در موردتنظیم هیجانها در خود و افراد دیگر میباشد(مایر و همکاران،۲۰۰۰) معتقدند که توجه به هیجانها و کاربرد مناسب آن ها در روابط انسانی، درک احوال خود و دیگران، خویشتنداری و تسلط بر خواستههای لحظهای، همدلی به دیگران و استفاده مثبت از هیجانها در اندیشه شناخت، موضوع هوشهیجانی است که میتواند با آگاهی و هوش معنوی ارتباط داشته باشد.(که شامل: توانایی استفاده از اطلاعات هیجانی در تفکر عمل و مسئله گشایی است..
نظریه لازاروس و فولکمن[۴۴]: در قالب مدل سه وجهی بیان کرد که افرادی که هوش هیجانی بالاتری دارند, خود آگاهی بیشتری بر مسائل دارند و میتوانند شناختهاو هیجانات خود را به گونه ای درک, تنظیم , کنترل و مدیریت کنند که به سازگاری بهتر آن ها در موقعیت های زندگی, مانند موقعیت های تحصیلی و روابط بین فردی کمک میکند. هوش هیجانی بالاتر باعث می شود که دانشجویان تکالیف را به صورت غیر ضروری به تأخیر نیندازند و عقب انداختن کار به ویژه به علت اجتناب از هیجانات ناخوشایند کاهش یابد.در نهایت, بسیاری از پژوهشگران بر این باورند که فرای سبب شناسی تعلل ورزی, به این دلیل تعلل ورزی رفتاری ناسازگارانه است که پیامدهای شناختی و هیجانی منفی را در پی دارد)ولترز[۴۵],۲۰۰۷). لذا با بالارفتن هوش هیجانی و توانایی فرد برای ادراک, تنظیم و مدیریت هیجانات, به عنوان یکی از عوامل تاثیر گذار, تعلل ورزی, که خود ناشی از نوعی مقابله ناسازگارانه با هیجانات منفی است نیز کاهش مییابد.
برخی از نظریه پردازان, مؤلفه های شناختی چون ارزیابی را به عنوان متغیری تعدیل کننده در ایجاد و ادراک هیجانات ناخوشایند در ارتباط با یک تکلیف می دانند. لازاروس و فولکمن در نظریه سه بخشی خود در زمینه استرس و سبک های مقابله های مؤلفه ارزیابی موقعیت روی می آورد. این نظریه گرچه در زمینه استرس وسبک های مقابله ای تدوین شده است, اما به خوبی قادر به تبیین روابط هیجانات منفی و تعلل ورزی است. بر همین مبنا، زمانی که فرد در موقعیت انجام یک تکلیف آزاردهنده قرار میگیرد, برای رهایی از هیجانات منفی آن دست به اجتناب از این تکلیف می زند. در واقع، فرد تقویت های کوچک و کوتاه مدت, رهایی از اضطراب, را به تقویتهای بزرگتر مانند به چاپ رساندن یک مقاله ترجیح میدهد. بعبارت دیگر, فرد با انجام ندادن تکلیف درصدد به تعویق انداختن هیجانات ناخوشایند است. در چنین شرایطی فرد تکایف را به تعویق می اندازد و دچار تعلل ورزی می شود. بعضی از پژوهشهای تجربی, مانند پژوهش بامستر و همکاران[۴۶]۱۹۹۴)،به نقل از: هاشمی. و همکاران ,۱۳۹۲)نیز موید این امر است.
۳-۳) خودتنظیمی:
در رویکردهای شناختی- رفتاری، تأکید بر ترغیب دانشآموزان به وارسی، اداره و تنظیمکردن رفتار خود است. تا اینکه به آنان اجازه دهند تا به وسیله عوامل بیرونی کنترل شوند. در بعضی از مجامع، این روش “اصلاح شناختی رفتار” نامیده شده است. رویکرد شناختی رفتار هم از روانشناسی شناختی(با تاکیدش بر اثرات تفکر بر رفتار) و هم از رفتارگرایی(با تاکیدش بر فنون تغییر رفتار) نشأت میگیرد. رویکردهای شناختی رفتار سعی میکند تا بدفهمیهای دانشآموزان را تغییر دهند، مهارتهای کنارآمدن وی را تقویت نمایند، خود- کنترلیشان را افزایش دهند و خود انعکاسی سازنده را تشویق کنند(دوم ژان[۴۷]،۲۰۰۲، ترجمه بیابانگرد،۱۳۸۴).