الف: تعیین هدفهای غیرقابل دسترس و غیرواقعی، به نحوی که شکست را بتوان به دشواری تکلیف نسبت داد نه فقدان توانایی
ب: بهانهجویی مانند نسبتدادن شکست به عوامل غیرقابل کنترل
ج: استفاده از راهبردهای خودناتوانسازی مختلف مانند مسامحهکاری یا فقدان مطالعه (گراهام ۱۹۹۱)[۱۷]
نظریه خودارزشی بر نگهداری و حمایت ازعزتنفس تأکید دارد. مطابق با این نظریه، انگیزه اوّلیه انسانها، انگیزه خودارتقایی است، یعنی افراد اطلاعاتی را جست وجو میکنند که تلویحات مثبتی برای عزت نفس داشته باشد و از اطلاعاتی که تلویحات منفی دارد اجتناب میکنند. خودارزشی یک فرد توسط میزان سرمایه گذاری عزت نفس برای برآمد تعیینشده، به طوری که ارزش آنها به درک موفقیت یا شکست یا پذیرفتن خود معیارهای مرتبط با برآمد مذکور بستگی دارد. به ویژه در تجزیه و تحلیل عزت نفس رفتار پیشرفت، افراد به دنبال رویارویی با شکستی که به سبب انتساب درونی عدم موفقیت به ناتوانی خود، به وقوع پیوسته، احساس شرمساری را تجربه میکنند. هنگامی که تلاش به منظور بالابردن سطح استنتاج مربوط به توانایی پایین افزایش پیدا کرده، این امر منجر به پدیدآمدن احساس حقارت و افزایش سطح انتظار رویارویی با شکست می شود.
الیوت و تراش[۱۸](۲۰۰۴، به نقل از لئون و ماتیوس، ۲۰۱۰) به منظور پشتیبانی از تجزیه و تحلیل عزت نفس، رفتار پیشرفت، درباره انتقال ترس از شکست میان نسلها به تحقیق پرداختند، از مطالعه مقاله آنها میتوان نتیجه گرفت، اشخاصی که دارای ترس زیادی از شکستخوردن بوده، به منظور اجتناب از تجربه احساس شرمساری مواجهه با عدم موفقیت راهبردهایی جهت حفظ خودارزشی (همانند: خودناتوانسازی و دستکشیدن از تلاش های مؤثر) را بهکار میبرند. به طور مشابه مکگرگور و الیوت[۱۹](به نقل از لئون و ماتیوس ، ۲۰۱۰) ترس از شکست را به عنوان شاخص«بیکفایتی یکپارچهای که شخص را در معرض عدمپذیرش و رهاسازی توسط افراد مهم زندگی وی قرار داده» بررسی کرده اند. آنها دریافتند، افرادی که ترس زیادی از شکست بر دیدگاه و راهبرد فرد نسبت به شرایط پیشرفت تأثیرگذار میباشد. بنابرین، استنتاج توانایی پایین توسط دستکشیدن از انجام تلاش های مؤثر که همراه نظریه خودارزشی رفتار پیشرفت بوده، کاهش داد.
نظریه هدف
این نظریه در حد یک چارچوب شناختی اجتماعی برای اهدافی که افراد در موقعیت پیشرفت پی می گیرند و اینکه چگونه به خودشان، وظایف تحصیلی و عملکردشان فکر میکنند، تمرکز دارند و محدودهای را فراهم میکنند تا افراد از طریق آن وقایع را تعبیر کنند و به آن واکنش نشاندهند. (مارتین،۲۰۰۰)
پژوهشگران به این نتیجه رسیده اند، که اهداف را میتوان به طور معناداری به گروه ها و انواع تقسیم کرده، اما در دهه اخیر بر دو نوع هدف تمرکز کرده اند. (میدگلی، کاپلان و میدستون[۲۰]، ۲۰۰۱)
۱-هدف برای رشد توانایی که هدف تسلط[۲۱]، هدف یادگیری یا همان هدف وظیفه[۲۲] نامیده می شود.
۲-هدف برای اثبات توانایی که هدف عملکرد[۲۳]خود هدفی یا هدف وابسته بهخود نامیده می شود.
ان دو هدف با وجود نام های متفاوت همپوشی قابل توجهی با هم دارند.
در یک سطح کلی، هدف تسلط، درگیر شدن با رفتار موفقیتآمیز به منظور رشد صلاحیت است و هدف عملکردی، درگیر شدن در رفتار موفقیتآمیز به قصد اثبات صلاحیت یا اجتناب از اثبات عدم صلاحیت است. (کاپلا و میدگلی ، ۱۹۹۷) به طورخاص، میتوان گفت که هدف تسلط بر تکلیف تمرکز دارد و برای فهمیدن و یادگرفتن موضوع است و فرد در پی آن است که مهارت های لازم برای انجامدادن تکلیف را یاد بگیرد و عملکرد گذشتهاش را در وظایف مشابه فعلی بهبود ببخشد. امّا یک هدف عملکردی، به خودی خود و به طور خاص بر توانایی خود تمرکز دارد و جهت انگیزشی آن موفقشدن به تلاش کم است و اثبات این مسأله است که فرد توانمند است. (یا اجتناب از اثبات ناتوانی) (آمس[۲۴]،۱۹۹۲) افراد دارای اهداف وابسته به خود در پی آن هستند که ارزیابی مثبت از صلاحیت خود را به بیشترین حد برسانند و ارزیابی منفی از صلاحیتشان را تا آنجا که می توانند کاهش دهند، در اهداف معطوف به وظیفه، افراد بر تسلط خود بر وظیفه و افزایش قابلیتهایشان تمرکز دارند. (میدگلی و یوردان[۲۵]، ۲۰۰۱)
در اهداف عملکردگرا، جهتگیری به سمت اثبات توانایی بالا است و در اهداف عملکردگریز، جهتگیری به طرف اجتناب از ابراز توانایی پایین است. اهداف تسلط نشانگر رشد صلاحیت و شایستگی از طریق یادگیری، تسلط بر وظیفه و اطلاعات، رشد علمی و مهارتی است و اهداف عملکردگرا نشانهی ابراز شایستگی در مقایسه با عملکرد دیگران، اتمام سریع کار و کسب اطلاعات عمومی برای تحصیل پیشرفت است. (مارتین ، ۲۰۰۰ و میدگلی و یوردان ، ۲۰۰۱)
تعریف خودناتوانسازی
در چنددهه پیش برگلاس و جونز[۲۶] و همکارانش نظر دادند که افراد تلاش میکنند تا شرایط رفتارشان را طوری تنظیم کنند که اگر عملکردشان ضعیف باشد، این شرایط پیش از فقدان توانایی و ارزشمندی به عنوان عملکرد ضعیف جلوه نماید. به عبارت دیگر، افراد مجموعه ای از راهبردها را به کار می گیرند تا به عنوان قربانیان شرایط و نه ناتوان به آنها نگریسته شود برگلاس و جونز این راهبردها را خود ناتوانسازی نامیدند زیرا استفاده از آن ها ممکن است به تضعیف عملکرد بینجامد.
راهبردهای خودناتوانسازی آن شرایط پیشآیندی هستند که افراد فراهم میسازند به این امید که جانشین عواملی شوند که در آینده ممکن است شایستگی آنان را مورد تردید قرار دهد. آرمانی آن است که افراد این شرایط را در عوامل بیرونی جست وجو کنند نه در عوامل درونی به نظر برگلاس و جونز خودناتوانسازی عبارت است از هر عمل یا زمینه عملی که به فرد امکان میدهد تا شکست را به عوامل بیرونی (بهانه) و موفقیت را (به منظور کسب افتخار) به عوامل درونی نسبت دهد.
انواع مختلفی از رفتارها و احساسات هستند که به عنوان راهبردها یا عوامل خودناتوانساز شناخته شدهاند از قبیل مصرف دارو (برگلاس و جونز،۱۹۷۸، کلدینز و آرکین،[۲۷] ۱۹۸۲)، مصرف الکل (برگلاس و جونز،۱۹۷۸، تاکر و همکاران،[۲۸]۱۹۸۱، هیگینزو هریس،۱۹۸۸) کمآموزی[۲۹] (برگلاس و جونز،۱۹۷۸)، اضطراب امتحان[۳۰](هریس و همکاران، ۱۹۸۶، یوسونگ،۱۹۸۸)، اضطراب اجتماعی[۳۱] (اسنایدر و اسمیت،۱۹۸۶،اسنایدر و همکاران،۱۹۸۸)، نشانه های بیماری فیزیکی (اسمیت و همکاران،۱۹۸۳)، فقدان تلاش و تمرین، (ماتسو،[۳۲] ۱۹۹۶، بام گاردنر و لوی[۳۳]،۱۹۸۸) انتخاب هدفهای غیرقابل دسترس (گرینبرگ،۱۹۸۵) فقدان آمادگی (هریس و اسنایدر،۱۹۸۶)، بهانهسازی (استروب،۱۹۸۶)، چاقی(شیل و همکاران،۱۹۹۱)، مسامحه کاری، (وسلی،۱۹۹۴) فقدان خواب، همنشینی زیاد با دوستان و یا درگیری در فعالیتهای بسیار (هیگینز و همکاران،۱۹۹۰) (به نقل از هاشمی، ۱۳۸۰)