مدار پاپز. لین در سال ۱۹۷۰ با تغییراتی در مدار لیمبیک مطرح نمود که در دستگاه کناری سه مدار از همدیگر متمایزند: اولین مدار شامل بادامه و هیپوکامپ است که بر رفتارهای مرتبط با صیانت ذات تأثیر میگذارد و آسیب در بخش بادامه میتواند یک حیوان رابه شدت رام، غیر پرخاشگر و از لحاظ هیجانی پاسخ ده سازد. دومین مدار در دستگاه کناری مشتمل بر شکنج زاویه ای، دیواره و چند ساختار دیگر است که این مدار با لذت جنسی مرتبط است و سومین مدار شامل بخشهایی از هیپو تالاموس جلویی است که برای همکاری اجتماعی و جنبههای خاصی از رفتار جنسی اهمیت دارد (خداپناهی،۱۳۸۱). افزون بر این در سائقه ی مغز دستگاه شبکه ای نقش مهمی ایفا میکند. رشتههای دستگاه عصبی، هستههای سرلئوس(محل ترشح نوراپی نفرین)، راه های عصبی نزولی و صعودی اجسام سیاه (محل ترشح دوپامین) برای هیجانات نقش مهمی دارند (بلوم، نلسون و لازارسن، ۲۰۰۱).
همچنین با توجه به مطالعات متعدد، اکثر محققان عقیده دارند که هیپوتالاموس در پدیدآیی رفتار هیجانی نقش مهمی ایفا میکند. مسمرمن در سال ۱۹۴۱ در مطالعاتی مطرح میکند که تحریک هیپوتالاموس سبب خشم واقعی نمی گردد بلکه موجب خشم ساختگی می شود. وی با آسیب زدن به قشر مخ قسمت اعظم- تالاموس و به عبارت دیگر قسمت جلویی مغز تا هیپوتالاموس خشم ساختی ایجاد کرد (خداپناهی، ۱۳۸۱).
بخش دیگر از قشر مخ که در هیجانات بسیار فعال است قطعه های پیشانی می باشدکه به طور مستقیم پیام های ارسالی از تالاموس و آمیگدال را دریافت می نمایند. قطعه های گیجگاهی احتمالاً در شکل گیری هیجان زیاد مؤثرند ولی هنوز درمورد چگونگی ارتباط مکانیزم های ارتباط تفکر و تعامل هیجان دانسته های زیادی در دست نمی باشد (بلوم، نلسون و لازارسن، ۲۰۰۱).
۲-۱-۳-تاریخچه هوش هیجانی
امروزه ما از انواع مختلف هوش صحبت میکنیم. در هر موردی، هوش به توانایی درک، فهم و استفاده از سمبولها یعنی پاسخگویی انتزاعی اشاره دارد. به عنوان مثال، ما از هوش کلامی، هوش فضایی، هوش اجتماعی و انواع دیگر هوش وابسته به هم صحبت میکنیم. مشخص کننده ها – کلامی، فضایی یا اجتماعی- هوش و آنچه به آن اشاره دارد را معین میکنند.
بنابرین هوش کلامی بر ظرفیت درک و به کارگیری لغات اشاره دارد، هوش فضایی بر ظرفیت درک و استفاده از اشیاء در فضا و هوش اجتماعی بر ظرفیت درک و استفاده از اطلاعات اجتماعی دلالت دارد. در روانشناسی، هوش اجتماعی به گروهی از هوش های وابسته به هم و بر ظرفیت درک و استفاده از اطلاعات هیجانی اشاره دارد. بعلاوه هوش هیجانی به گونه ای موجز ظرفیت سیستم هیجانی را برای افزایش هوش منعکس میکند (سیاروچی، فورگاس و مایر، ۲۰۰۱).
سالهاست نظریه پردازان هوش تلاش کردهاند به جای آنکه عواطف و هوش را دو مفهوم متضاد در نظر بگیرند، عواطف را به حیطه هوش وارد کنند. از این رو ای.ال.ثرندایک[۲۲] روانشناس برجسته ای که در همگانی کردن نظریه هوشبهر در دهه های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ نقش مؤثری داشت عنوان کرد که هوش اجتماعی – یعنی توانایی درک دیگران و عمل کردن عاقلانه در ارتباط های بشری که جنبه ای از هوش هیجانی است- به خودی خود جنبه ای از هوشبهر را تشکیل میدهد. ثرندایک معتقد بود از آنجا که با یک هوش نمی توان تواناییهای انسان را سنجید بنابرین هوش از یک مؤلفه تشکیل نشده است. به همین دلیل او سه نوع هوش را مطرح میکند: ۱- هوش عینی (مهارت های ساختن و به کار بردن ابزار و وسایل)، ۲- هوش انتزاعی (توانایی کاربرد کلمات، اعداد و اصول علمی)، ۳- هوش اجتماعی (شناخت افراد و توانایی عمل خلاقانه در روابط انسانی است). به نظر او هوش اجتماعی توانایی درک دیگران و برقراری رابطه مناسب با آن ها است (وکسلر، ۱۹۹۰، به نقل از بار- آن، ۱۹۹۹).
سرآغاز مطالعه هوش هیجانی به دیدگاه دیوید وکسلر که بر ابعاد غیر عقلانی «هوش عمومی» تأکید کردهاست به سال ۱۹۴۰ باز میگردد. عبارت زیر بیانگر تأکید وکسلر بر مفهوم هوش هیجانی است: «پرسش اصلی این است که آیا تواناییهای غیر عقلانی، یعنی عاطفی و فطری عوامل قابل قبولی برای هوش عمومی هستند؟ این نکته قابل تأکید است که این عوامل نه تنها پذیرفتنی اند، بلکه ضروری نیز میباشند. من کوشیده ام نشان دهم که علاوه بر عوامل عقلانی، عوامل غیر عقلانی که تبیین کننده رفتار هوشمندانه هستند وجود دارد. چنانچه مشاهدات آتی تأیید کننده این فرض باشند،نمی توان فرض کرد که بتوان هوش کلی را بدون لحاظ کردن عوامل غیر عقلانی محاسبه کرد» (وکسلر، ۱۹۴۳، به نقل از بار- آن، ۱۹۹۹).
در همین راستا، لیپر در سال ۱۹۴۸ اظهار کرد که «تفکر هیجانی[۲۳]» قسمتی از «تفکر منطقی[۲۴]» و هوش کلی است و به آن ها کمک میکند. این فرضیات اولیه پس از نیم قرن در اندیشه هوارد گاردنر متبلور شد. وی دیدگاه سنتی متخصصان مربوط به اوایل قرن بیستم از هوش شناختی را وسعت بخشید. او معتقد بود که هوش ابعاد متعددی دارد که ترکیبی از ابعاد شناختی و عناصر هیجانی (یا به نقل از خود او هوش شخصی[۲۵]) است. بعد هیجانی (یا شخصی) مفهوم چند وجهی[۲۶] وی شامل دو جزء کلی است که تحت عنوان «قابلیتهای درون روانی» (هوش درون روانی[۲۷]) و «مهارتهای بین فردی» (هوش بین فردی[۲۸]) مطرح شده اند؛ هوش درون روانی، هوشی است که به ما کمک میکند تا به آنچه انجام میدهیم، به افکارمان و احساساتمان و روابطی که بین تمام این امور وجود دارد معنی بخشیم. با این هوش، میتوانیم یاد بگیریم که خود و هیجاناتمان را در خدمت بگیریم. هوش بین فردی، عنوان هوشی است که به امکان تنظیم روابطمان با دیگران، همدلی با آن ها، برقراری ارتباطات شفاف با آن ها، برانگیختن آن ها و فهم ارتباط بین آن ها فراهم میسازد. با این هوش میتوانیم به دیگران الهام ببخشیم و اعتمادشان را به خودمان خیلی سریع جلب کنیم. روانشناسان دیگری نیز دیدگاه متعارف هوش را مورد مناقشه قرار دادهاند. جان مایر و پیتر سالووی اولین کسانی هستند که در سال ۱۹۹۰ مدل جامع هوش هیجانی را معرفی و پژوهش های خود را بر جنبه «هیجانی» هوش معطوف نمودند. آن ها رویکرد گاردنر را بسط داده و نظریه هوش هیجانی خود را بر پایه نظریات گاردنر درباره استعدادهای فردی بنا کردند و بر این فرض بودند که افراد در توانایی درک و شناسایی هیجان های خود و دیگران تفاوت دارند(بار- آن،۱۹۹۷). با این وجود می توان گفت که واژه هوش هیجانی برای اولین بار توسط واین پاین در رساله دکترا استفاده شده است. ولی در سال ۱۹۹۰ مایر و سالووی معنای آن را توسعه دادهاند (حدادی کوهسار، ۱۳۸۳).